نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی



 

1.کِی من خودم هستم؟

چیزی است که درجریان دگرگونی تاریخی تداوم می‌یابد؟ آیا گلدستون (1) پیشنهاد دهنده‌ی لایحه‌ی خودگردانی همان پشتیبان محافظه کار پیل (2) در حدود چهل سال پیش بود؟ آیا لویی چهاردهم پیر که با مادام دومنتون صمیمانه کنار آتش نشسته، همان مردی بود که سال 1658 به صورتی رؤیایی در عشق ماری مانچینی گرفتار آمده و می‌کوشید با آن خواهر زاده‌ی نامزد شده‌ی مازارین وصلت کند؟ از لحاظ مادی و جسمی شاید. از لحاظ آگاهی پایدار هم بی‌گمان پاسخ مثبت است. ولی از لحاظ سیاسی یا عملی چطور؟ در این مورد تردید وجود دارد. این نکته برای مورخ مهم است، زیرا او اغلب باید کنش متقابل شخصیت‌ها را درک کند، همان‌گونه که یک منتقد شخصیت‌های متفاوت و متضاد یک نمایش را مورد نظر قرار می‌دهد، یا حتی یک شطرنج باز قدرت نسبی و متعارض مهره‌ها را هنگام بازی تخمین می‌زند. در چنین شرایطی توان، دانش و علایق هر شخصیت در همان زمان مطرح و مورد بحث است. نادرست خواهد بود که به دوران جوانی و پیری یک بازیگر کهنه کار صحنه‌ی سیاسی خصوصیاتی همسان نسبت دهیم. دشوار خواهد بود تصور کنیم که گلدستون، الیزابت اول و بیسمارک، چونان مهره‌های صفحه‌ی شطرنج سیاسی، همیشه هویت و قدرت سیاسی یکسانی داشته‌اند.
اگر این بحث را در مورد دیگر بازیگران صحنه‌های تاریخ، مانند نهادها، سازمان‌ها، احزاب‌ سیاسی، کلیساها و دولت ملت‌ها، به کار ببریم اهمیت موضوع بیشتر می‌شود. به چه معنا آلمان 1996 همان آلمان 1936 یا 1896 است؟ (3) کمی درنگ و تفکر باید ما را به این نتیجه رهنمون شود که تداوم نقش یا عنوان شاید تفاوت‌ها و تغییرات چشمگیر شخصیت را پنهان کند.

2. خطوط یا دوایر

پس این پرسش پیش می‌آید که تاریخ دوری است یا خطی. برای ما طبیعی به نظر می‌رسد که زندگی خود، و در واقع جریان تاریخ را خطی وتک بعدی ببینیم. این خط شاید پیچ بخورد وحتی گاهی به نظر می‌رسد که مانند قطار درحال حرکت از میان تپه‌ها، دور خود می‌چرخد، ولی بیش از یک رشته قسمت‌های بعدی را به قسمت‌های قبلی وصل نمی‌کند. انسان‌های که، عمدتاً به دلیل آگاه نبودن از گذشته، برداشت مناسب و معتبری از آن ندارند، زمان را رشته‌ای از تکرارها، دقیقاً مانند فصول سال، می‌دانند. ولی این ناآگاهی مانع محاسبات تقویمی جاه‌طلبانه‌ی برخی انسان‌های دوران قدیم نبوده است. از جمله‌ی این موارد، به اصطلاح ، شمارش طولانی،(4) مایاهای امریکای مرکزی بود که 1،872،000 روز (تقریباً 5،100 سال) را در بر می‌گرفت. افلاطون تحت تأثیر این واقعیت بود که زمین و هفت جرم آسمانی (خورشید، ماه و پنج سیاره‌ی شناخته شده در آن زمان) هر 36،000 سال یک بار در موقعیت‌های نسبی مشابه قرار می‌گیرند. این مدت برای یک دور کافی بود، هر چند مصری‌ها، با اشاره به آتلانتیس افسانه ای (5) دوره‌ی نه هزار ساله را ثبت کرده بودند (که افلاطون هم در تیمائوس (6) اشاره می‌کند)(Plato, 1965,pp. 34-8, # # 22-5). روی سخن توسیدید، در سده‌ی پنجم پیش از میلاد، نیز با آنهایی است که می‌خواهند رویدادهایی را که در گذشته اتفاق افتاده و، جدا از چیستی ماهیت انسان، در زمانی معین و به شیوه‌ای نسبتاً مشابه، در آینده تکرار خواهد شد، به روشنی درک کنند. (Thucydides (1954), p.24; Book 1 # 22). نویسنده‌ی اکلیز یاستیز (7) که اثری است درباره‌ی کتاب مقدس به خاطر دیدگاه بدبینانه ی خود [درباره‌ی دوری بودن تاریخ] معروف است: "آیا چیزی وجود دارد که بتوان گفت جدید است؟ هر چیز در زمان قدیم، که قبل از ما بوده، وجود داشته است."(8) آنچه شاید چندان درک نمی‌شود این است که فرد مورد نظر یک یهودی غیر عادی بود. او شکاکی بزرگ بود که از فرهنگ هلنی سده‌ی سوم پیش از میلاد بسیار تأثیر پذیرفته بود. ولی درون مایه‌ی حقیقی دین یهود در تأکید بر نقش خداوند در زندگی آن مردم - البته عمدتاً در رهایی آنان از اسارت و بردگی مصری‌ها که در سفر خروج بیان می‌شود- نمود می‌یابد. برخلاف اکثر مردم دوران باستان، یهودی‌ها دارای یک سنت قوی تاریخ خطی بودند. این رهیافت تداوم یافت و در سنت مسیحی تقویت شد.

3.تداوم‌ها یا شکاف‌ها؟

پرسش مربوط به خطی و دوری بودن تاریخ را طرح کرده‌ایم، ولی هنوز پرسشی مرتبط باقی مانده است: آیا رویدادهای کنونی محصول رویدادهای گذشته هستند، یا شکاف‌ها و گسست‌هایی بزرگ؟ آیا گذشته‌ی ما مانند یک درخت است که هر مرحله‌ی آن رشد یافته‌ی مرحله‌ی پیشین است، یا مانند یک جاده؟ جاده بی‌گمان خطی است، ولی به هیچ روی نمی‌توان ماهیت یک بخش از آن (بخش مرطوب و باتلاقی) را نتیجه و محصول بخش دیگر (بخش ناهموار و سنگی) دانست. در اواخر سده‌ی نوزدهم، پس از داروین، این گرایش وجود داشت که گذشته‌ی انسان را بر مبنای الگوی تکامل زیستی بررسی کنند، الگویی که در چارچوب آن آثار و نشانه‌های حتی قدیمی‌ترین اشکال حیات را هم باید در جدیدترین شکل آن پیدا کرد. البته پیشرفت‌های اخیر در دیرین‌شناسی، در این دیدگاه تردید افکنده است و می‌توان گفت که خطوط ناپیوسته‌ی بسیاری وجود دارد (ر.ک: Gould 1991,pp. 46 and 288). ولی حقایق رهیافت تکامل زیستی هر چه باشد، هیچ دلیلی (جدا از اقتصاد اندیشه‌ها) وجود ندارد تصور کنیم که چنان دیدگاه‌هایی در مورد تاریخ انسان کاربرد دارد. اتخاذ رهیافت فرجام شناسانه‌ی تمام عیار در مورد تاریخ (باور به اینکه تاریخ در راستای هدفی مقدر در جریان است) نیز به همان اندازه غیر موجه و نامعقول است. البته برای برخی افراد این نوعی اعتقاد دینی است وبنابراین باید باقی بماند. آن‌گونه که هگل و مارکس تصور کرده‌اند، وقاعیت‌های تاریخی مؤیّد چنین دیدگاهی نیستند، یا دست‌کم، چندان نیستند. پس پاسخ دادن به پرسش ما مستلزم مطالعه‌ی دقیق واقعیت‌های تاریخی است تا ببینیم آیا آن واقعیت‌ها برای اتخاذ تصمیم در این مورد کافی است و چه زمانی این کفایت حاصل می‌شود.
البته باید کمی بیشتر به مفهوم فرجام‌شناسی توجه کرد. این مفهوم که از واژه‌ی یونانی "تلوس (9) به معنای هدف یا نتیجه" گرفته شده است، بر این نکته دلالت دارد که یک پدیده را می‌توان بر حسب پیامدهای آن تبیین یا درک کرد نه بر حسب علل آن. ("علت غایی" ارسطو همان است که چیزی دیگر به خاطر آن وجود دارد یا عمل می‌کند) مطالعه‌ی هدف یا قصد چیزها معمولاً در ارتباط با ذهن است که چنان اهداف و مقاصدی دارد.
پیش از داروین تصور بر این بود که کل طبیعت نمود و عرصه‌ی آفرینش هدفمند است: ماهی‌ها آبشش دارند تا زیر آب زنده بمانند؛ زنبورها گرده جمع می‌کنند تا گل‌ها بارور شود و از این قبیل. ولی امروزه زیست‌شناسان چنین تبیین‌های هدف‌محور و قصد مدار را تقریباً به طور کلی رد کرده اند. آنان ترجیح می‌دهند آبشش‌ها، گرده‌افشانی و موارد مشابه را چونان کارویژه‌ها توصیف کنند. کار‌ویژه‌ها پدیده‌هایی هستند که ماهی، زنبور، گل و موجوداتی از این قبیل را قادر می‌سازند تا آن‌گونه که زندگی می‌کنند زندگی کنند، ولی شکل‌گیری آنها نتیجه‌ی کنش هدفمند یک موجود نیست، بلکه نتیجه‌ی رویدادهای پی‌در‌پی در جریان تکامل و تحول طبیعی است. پس این پرسش برای ما مطرح می‌شود که آیا مفهوم فرجام‌شناسی، به هر معنایی، برای درک تاریخ سودمند است یا نه؟

4.برنامه‌ای برای تاریخ؟

کانت هنگام رویارویی با مسئله‌ی فهم تاریخ انسانی، می‌نویسد:
از آنجا که مورخ نمی‌تواند فرض کند که انسان‌ها در کنش‌های جمعی خود دنباله‌رو هدف عقلانی خاص خود هستند، تنها چاره‌ی او این است که بکوشد، ورای این جریان نامفهوم رویدادهای انسانی، قصد و هدفی در طبیعت کشف کند، و تعیین کند که آیا به هر حال ممکن است بر مبنای یک طرح مشخص طبیعت، تاریخ موجوداتی را که بدون طرح و برنامه‌ای مخصوص خود عمل می‌کنند تدوین کرد (Kant, 1784a, in Reiss, 1977,p.42).
هر چند دیدگاه کانت درباره‌ی وجود یک قدرت هدفمند غیر الهی در ورای تاریخ به صورت‌هایی مختلف در اندیشه‌ی آلمانی‌های دیگر مانند هردر، هگل و مارکس نمود یافت، امروزه این دیدگاه و تصور نزد مورخان چندان پسندیده و جالب نیست، همان‌گونه که دیدگاه مشابه آن از نظر زیست‌شناسان اعتبار چندانی ندارد. ولی مسئله به اینجا ختم نمی‌شود، زیرا اگر چه وجود یک طرح فوق‌العاده ی شکل دهنده‌ی کل جریان تاریخ را به آسانی نمی‌پذیریم، باید بدانیم که انسان، برخلاف طبیعت، قادر به کنش هدفمند و قاصدانه است. زندگی ما معطوف به آینده است؛ افکار و تصورات ما پر است از امیدها و بیم‌ها، و تقریباً همه‌ی کنش‌های آگاهانه‌ی ما هدفی دارند. افزون بر این، بسیاری از کنش‌های ما معطوف به قصد و هدفی کلی است بدون اینکه پیامد و نتیجه‌ای خاص مدنظر باشد. من شاید پول خود را پس انداز کنم بدون اینکه خریدی معین در ذهن داشته باشم، یا شاید حتی آن را به هیچ‌وجه خرج نکنم. ولی به هر حال پس انداز نوعی کنش هدفمند است. دسته‌ی دیگری از کنش‌ها برای وقوع چیزی معین نیست بلکه برای جلوگیری از وقوع آن است. همه‌ی اقدامات احتیاطی در عرصه‌ی بهداشت و تندرستی در این مقوله جای می‌گیرد. این امر هم که شانس و تصادف یا مقاصد دیگران، ما را از رسیدن به اهداف خود محروم می‌کند، این واقعیت را تغییر نمی‌دهد که زندگی ما عمدتاً هدفمند و قاصدانه است.

5. هدف چونان تبیین

این هدفمندی چگونه بر تاریخ تأثیر می‌گذارد؟ یکی از شیوه‌های تأثیر آن به واسطه‌ی تبیین رویدادهای تاریخی مهم، مانند گسترش اسلام پس از هجرت پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه‌و ‌آله ‌و سلم)، جنگ‌های صلیبی، رنسانس، اصلاح دینی، روشنگری و لغو تجارت برده، است. در هیچ کدام از این موارد، قصد و نیت دقیقاً روشن و آشکار نیست، ولی اگر بیشتر انسان‌های آن زمان قصد و نیتی مشترک نداشتند، رویدادهای نامبرده هرگز شکل نمی‌گرفت. به نظر می‌رسد دست کم جایی برای تبیین فرجام شناسانه در تاریخ وجود داشته باشد. ما اگر اهمیت مقاصد انسان را - چه برخی از این مقاصد (مانند زمان حاضر) محکوم به عقیم ماندن بوده باشند یا نه - به حساب نیاوریم هرگز نمی‌توانیم کاملاً امیدوار به تبیین گذشته‌ی انسان باشیم.
نکته‌ی دیگری هم وجود دارد. پوپر به شدت هگل و نظریه‌پردازان دیگر را که تصور می‌کردند به الگوی دقیق تاریخ‌گذشته، حال و آینده دست یافته‌اند، مورد حمله قرار می‌دهد. ولی آیا نمی‌توان گفت که (در صورت امکان) گذشته را فقط از طریق بازنگری و بازاندیشی کامل می‌توان کاملاً درک کرد؛ یعنی ما باید در جایی که هستیم قرار بگیریم و به ترسیم تصویری کامل از کل گذشته‌ی انسانی بپردازیم تا بدانیم کجا قرار داریم. افزون بر این از آنجا که دیدگاه ما همواره دگرگون می‌شود، این دید کلی مدام باید تجدید و بازسازی شود. نباید فراموش کنیم که همیشه احتمال دارد تفسیر و برداشت ما از این گذشته‌ی کلی و تام تحت تأثیر بیم‌ها و امیدهای ما در ارتباط با آینده قرار گیرد، زیرا حتی مورخان هم از لحاظ دغدغه‌ی زیاد فکری آنان در مورد آینده - دغدغه‌ی آنچه احتمالاً رخ می‌دهند و آنچه می‌خواهند انجام دهند- مانند زنان و مردان دیگر هستند. می‌توان گفت که درک کامل گذشته برای درک کامل حال ضروری است، زیرا گذشته و حال، و انتظارات از آینده، جملگی جزئی از یک تصویر هستند. این ادعا شاید مانند نوعی پند و اندرز برای دستیابی به کمال باشد، ولی اگر ما شناخت کنونی خود را از گذشته‌ی تاریخی کلی با شناخت قابل دسترس برای هر در یا هگل مقایسه کنیم، می‌توانیم پی‌ببریم که تاکنون چه پیشرفتی تحصیل شده است. چنانکه دانتو می‌گوید قبل از پایان زمان هرگز به درک کامل تاریخ دست نخواهیم یافت، ولی این امر، تلاش نکردن برای پیشرفت پایدار را توجیه نمی‌کند (Danto, 1965,chapter 8: ک.ر).

پی‌نوشت‌ها:

1. Gladstone (1809-1898), سیاستمدار و نخست وزیر انگلستان.م
2.G. Peet ( 1788-1850 ) سیاستمدار و نخست وزیر انگلستان.م.
3. این پرسش باعث هیستوریکرستریت، یا ستیز و دعوای مورخان، در دهه‌ی 80 شد - ر.ک: فصل 1، قسمت 4.
4. "Long Count"
5. به روایت افلاطون جزیره‌ای بوده در غرب اسپانیا که بعداً زیر آب رفته است.م
6. Timaeus
7. Ecclesiastes
8. Eccles, I, 10.
9. telos

منبع مقاله :
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفه‌ی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم